جدول جو
جدول جو

معنی کلک چو - جستجوی لغت در جدول جو

کلک چو
چوبی که با آن آتش تنور را هم زنند، چوب هایی که برای بستن گذرگاه در پرچین مورد استفاده قرار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(یَ لَ لَ)
دهی است از دهستان آجرلوی بخش مرکزی شهرستان مراغه، واقع در 19هزارگزی شمال خاوری شوسۀ شاهین دژ-میاندوآب. سکنۀ آن 104 تن و آب آن از رود آجرلو و چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کُ یُ جِ)
دهی از دهستان بیرون بشم است که در بخش کلاردشت شهرستان نوشهر واقع است و 960 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(سُ دِهْ)
فلک رونده. فلک سیر. (فرهنگ فارسی معین). فلک پیما. فلک پیمای. فلک پایه
لغت نامه دهخدا
(کَ کِ)
دراج. (فهرست مخزن الادویه) ، مخفف کبک کوه. کبک دری. کرک کوه
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ)
آن که کلک زند. کلک زننده. و رجوع به کلک زدن شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان دروفرامان است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 352 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لِ نُ دِهْ)
دهی از دهستان آتش بیک است که در بخش سراسکند شهرستان تبریز واقع است و 174 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ)
دهی از دهستان مرحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه، واقع در 19500گزی شمال باختری میاندوآب و 15500گزی شمال شوسۀ میاندوآب به مهاباد. جلگه، معتدل و مالاریائی و دارای 564 تن سکنه. آب آن از سیمین رود. محصول آنجا غلات، چغندر وحبوبات. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
ملک خوی. ملک خصال. فرشته خوی. فرشته نهاد. آنکه خصلت و خوی وی چون فرشتگان باشد. نیکخو:
آن ملک رسم و ملک طبع و ملک خو که بدو
هرزمان زنده شود نام ملک نوشروان.
فرخی.
و رجوع به ملک خوی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
جاروب مندرس و کهنه. (ناظم الاطباء) (شعوری)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ لَ / لِ)
دهی از دهستان چهاردولی است که در بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع است و122 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فلک رو
تصویر فلک رو
فلک سیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلا او
تصویر کلا او
غوک وزغ
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی برای به هم زدن زغال در تنور
فرهنگ گویش مازندرانی
مخصوص ساییدن کشک، ظرفی گلی
فرهنگ گویش مازندرانی
کشک حل شده در آب برای طبخ آش
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی که چوپانان برای محاسبه ی مقدار شیر روی آن علامت گذارند
فرهنگ گویش مازندرانی
از اجزای خیش، چوبی که به گردن حیوان اندازند و دسته ی چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
تیر وسط اتاق که زیر پلور گذاشته شود، ستون بنا
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی راه رفتن که شخص به اشیای روبرو و زیر پایش بی توجه باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
درخت خرمالویی که میوه ندهد
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب داخل ریسندگی، چوب بلندی که در ساختمان سازی مورد استفاده قرار گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی
فنی در کشتی محلی، با غرور گردن کشی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
نافرمان، حرف نشنو
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب سخت و سفت
فرهنگ گویش مازندرانی
کنده ی درخت که قابل حمل بوده و برای هیزم استفاده شود
فرهنگ گویش مازندرانی
پایه ی چوبی شانه دار که برای افشاندن پشم و پنبه به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی خانه ی چوبی که به نسبت سایر بناهای سنتی منطقه در مقابل
فرهنگ گویش مازندرانی
شایعه
فرهنگ گویش مازندرانی
شاخه و ترکه، چوب کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب قیم
فرهنگ گویش مازندرانی
بومی لحم، بوی مرغ و ماکیان، بو و مزه ی چیز خام
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی که پل های چوبی از آن ساخته شود، معمولا یک یا دو تنه
فرهنگ گویش مازندرانی
سرشاخه ی درخت که از آن هیزم گیرندخار و خاشاک سرشاخه های خشک.، شایعه
فرهنگ گویش مازندرانی